آیا در عصر دیجیتال تئاتر همچنان می تواند پاسخگوی دغدغه های مردم این عصر باشد؟
در مقاله ای با عنوان آیا در عصر دیجیتال، نمایش همچنان موضوعیت خواهد داشت؟ هنرمندان برجسته تئاتر (بازیگران، کارگردانان، تهیهکنندگان و…) به جست و جوی پاسخ این سئوال پرداختند که در مقاله ای به قلم دکتر کریگ لمبرت، معاون سردبیر مجلهی هاروارد منتشر شده است. این مقاله توسط گروه تئاتر اگزیت ترجمه و در اختیار هنرآنلاین قرار گرفته است. بخش دوم این مقاله را در اینجا می خوانید: ...
شهربازی با نورپردازی صحنهای
جان لیتگو میگوید: "برادوی امروز بسیار عجیب شده است. درست مانند شهربازی تئاتری!" در این صورت، کاری موفق و بلندمدت در مرکز شهر بوده است. شوهایی که در "برادوی" به صحنه میآیند-عملاً تعداد مشخصی از تئاترها در میدان تایم و اطراف آن- از نظر مالی قویاً موفق هستند. بر اساس آمار لیگ برادوی مجموع درآمد گیشه در سال حدود یک میلیارد دلار است، به علاوه ۱ میلیارد دلار که از تئاترهایی که به عنوان بخشی از تور خود در آنجا اجرا میکنند گرفته میشود، که به گفته تام مک گارت رئیس کیبرند اینترتینمنت، "در کسب و کار رسانه چندان زیاد نیست." شرکت او یکی از تهیهکنندگان اصلی تئاتر زنده از جمله نمایشهای برادوی و نیز تورهای اجرای تئاتر است. (گیشه سینماها در آمریکا و کانادا در سال ۲۰۱۰، ۱۰/۶ میلیارد دلار بوده است.) وی میافزاید: "اما با این حال در اوج ریاضت اقتصادی اخیر، برادوی یک سال بیسابقه و رکورددار داشته است."
نزدیک به نیمی از شوهای برادوی نمایش عادی هستند، اما نمایشهای موزیکال، هم از نظر مخاطب و هم درآمد غالب هستند. تئاترهای برادوی بخش عمدهی مخاطبان خود (۶۲٪) را از میان گردشگران جذب میکند، که نزدیک به دو سوم آنها درآمدی بالای ۷۵ هزار دلار در سال دارند و ۶۶٪ آنها زن هستند. (بالاتر از ۵۵٪ درصد در سال ۱۹۸۰) این بخش همچنان سودآور است، با وجود اینکه از هر ۸ تولید جدید، تنها یکی موفق میشود. با این وجود که سرمایهگذاری مطمئنی نیست، اما یک کار پرفروش میتواند سرمایه تولید را در سال ۸۰ به ۱ بازگرداند. همچنین حمایتکنندگان از بازتولید یکی از شوهای مشهور توانستهاند حدوداً ۲۰ به ۱ از سرمایه اولیه کسب درآمد کنند، در حالیکه اثر نیز همچنان روی صحنه و در حال فروش است.
مکگارت میگوید: "برادوی کسبوکاری پرهزینه است. جریان اصلی است-برای اینکه تجربی باشد ساخته نشده است، همچنان که استودیوهای فیلمسازی وقتی به عنوان فیلمساز مستقل عمل میکنند، همان تولیدات همیشگی خود را نمیسازند." اما به گفته او تفاوت اصلی تئاتر با سینما این است که "میتوان یک فیلم را بر روی هزار پرده یا پنجهزار پرده اکران کرد، اما یک شوی برادوی محدود به ظرفیتهای تئاتر است- حتی با وجود اینکه اجراها میتوانند زمان مشخصی برای پایان نداشته باشند، اما قرار نیست صندلیهای جدید در سالنها سبز شود."
با وجود تمام ریسکها، برای کسی که سرمایه بلااستفاده دارد و تئاتر را هم دوست دارد، "فرشته" شدن میتواند بسیار هیجانانگیز باشد. میتوانید بخشی از سهام یک تئاتر موزیکال را خریداری کنید، مثلاً فقط ۲۵ هزار دلار، و به این ترتیب میتوانید یک زندگی تئاتری داشته باشید. این به این معنی است که به تمام گزینشها، کارگاهها، اجراهای آزمایشی، افتتاحیهها و مهمانیهای سرمایهگذاران تمام نمایشهای برادوی دعوت خواهید شد. به گفته مکگارت: "شما میتوانید آهنگساز را به خانه خود بیاورید تا موسیقی را بر روی پیانو خانهتان بنوازد. در مقایسه با مثلاً عضو شدن در باشگاه گلف، خیلی بیشتر میشود تفریح کرد."
ماجراجویی با تماشاچیان
دیان پائولوس مدیر هنری تئاتر رپرتوار آمریکا میگوید: "سندرمی در حرفه ما وجود دارد که تماشاچی و خصوصاً جوانترها به خاطرش مورد سرزنش واقع میشوند. آنها دیگر نمیخواهند به تئاتر بروند، چرا؟ چون تمرکز حواس ندارند. ترجیح میدهند کنترل به دست خودشان باشد، با همان دستگاههای کوچک در دستانشان. گزینههای تفریحی بسیار زیاد است. فرهنگ ما دارد به بیراهه میرود. این همیشه به نظرم تضعیفکننده بوده است، چرا که جایی برای تغییر باقی نمیگذارد. ما باید این تحلیل را برگردانیم و بگوییم: شاید تقصیر ماست. شاید تقصیر دستاندرکاران هنر است. نه فقط نویسندگان و بازیگران، بلکه تمام سیستم- شاید میبایست در بازگرداندن تماشاچی به تئاتر بهتر عمل کنیم. آیا تماشاچیان رفتهاند؟ بله. آیا عادت آمدن به تئاتر را در خود نپروراندهاند؟ بله. آیا تقصیر آنهاست؟ خیر!
پائولوس از نخستین فصلی که برای تئاتر رپرتوار آمریکا در سال ۲۰۰۹ برنامهریزی کرد، دعوت به تئاتر را به روز کرد. او بریدهای تیزر مانند از "نمایش الاغ"، الهام گرفته از "رویای نیمهشب تابستان" (بدون حتی کلمهای از شکسپیر) ساخت که در اطراف تماشاچیان با شرکت رقصندههای و آهنگهایی که توسط بازیگران خوانده میشد، به صورت زنده به اجرا درمیآمد. نمایش "الاغ"، نمایشی موفق که اجرایی بلندمدت در نیویورک داشت، برای اولین در همانجا توسط پائولوس و همسرش رندی واینر (تهیهکننده) به روی صحنه رفت و پس از آن در کمبریج، همچنان تماشاچیان را دستهدسته به تئاتر "زیرو-اَرو" تئاتر رپرتوار آمریکا میکشاند؛ جاییکه امروز نامش را به نام شخصیت اصلی نمایش، آبرون تغییر داده و تبدیل به کلوب شبانه تئاتر شده است.
پائولوس میگوید: "ما میبایست محدوده معنای تئاتر را گسترش دهیم. اگر شو به جای ساعت ۸ شب، نیمهشب شروع شود چه میشود؟ اگر مدت زمانش ۱۰ دقیقه باشد چه؟ یا یک ساعت باشد؟ اگر قبل از شروع اجرا ۴۵ دقیقه برقصید چه؟ جایی را بسازید که قوانین را درهم میشکند. آبرون امروز به گروه جدیدی از مخاطبان دست پیدا کرده است: مخاطبانی جوانتر و زیر ۳۰ سال. تماشاچیان آنهایی نیستند که به تئاتر میروند. آنها میخواهند در حضور دیگران باشند، معاشرت کنند؛ آنها به این تخلیه احتیاج دارند- که تئاتر میتواند آن را برایشان فراهم کند، چیزی مثل فستیوالهای قرن پنجم آتن، یا ماشپیتِ تئاتر شکسپیر گلوب. (ت.م: ماشپیت قسمتی از محل اجرای کنسرت راک است که جلوی سن قرار دارد و مردم در آن با موسیقی راک میرقصند) تئاتر باید جایی باشد که احساس کنید: من باید آن را تجربه کنم. نه اینکه فقط آن را بخوانید یا ببینید. مردم تشنهی تجربه هستند- آنها جان میدهند برای تجربه کردن.
تئاتر آینده تئاتری خواهد بود که فعالانه مخاطبان خود را درگیر میسازد و احتمالاً نه تنها دیوار چهارم را، که سه دیوار دیگر را نیز خواهد شکست. به عنوان مثال، به تازگى در تئاترى از نیویورك به نام "شهر ما"، تماشاچیان عملاً خود را جزئى از بازیگران یافتند. در بوستون، پروژه بازیگران شكسپیر -كه توسط بنجامین اِوِت (فارغالتحصیل موسسهی تئاتر رپرتوار آمریکا) در سال ٨٦ پایه گذارى شد- شكسپیر را در مكانهایى غیر معمول مانند فروشگاهها و كلیساها اجرا كرد و عملاً شكسپیر را به كوچه و خیابان برد. بیل راچ نیز در گذشته تئاتر کورنر اِستون را که تئاتر جامعهمحور را گسترش میداد به همراه دیگران پایهگذاری کرد و برداشتهایی از نمایشهای کلاسیک را در شهرهای کوچک و محلات تولید میکرد.
جک مگان، مدیر اداره هنر در هاروارد میگوید: "خلاصه مطلب، کار در محیطهای کوچکتر میتواند جذابتر باشد، چرا که دیگر مجبور نیستید میلیونها دلار بودجهی سرمایهگذاری شده را از طریق گیشه بازگردانید و میتوانید با ۴۰ یا ۵۰ هزار دلار تمام هزینههای کار را پوشش دهید. هر چه میزان سرمایه بیشتر باشد، تهیه کننده نیز مجبور است بیشتر به تعداد تماشاچی فکر کند و در نتیجه بیشتر نظر خود را به افراد خلاق تحمیل خواهد کرد."
تئوری آموزش تئاتری
رابرت بروستاین میگوید: "اگر کودکان در معرض هنر و موسیقی قرار نگیرند، نه هنرمند بار خواهند آمد نه تماشاچی." از آنجاییکه سیستم آموزشی، موتور اولیه پرورش نویسندگان، بازیگران، کارگردانان و دیگر دستاندرکاران موفق تئاتر است، بروستاین گله میکند که:"دورههای آموزشی هنر و فرهنگ در مدارس ابتدایی در دسترس نیست، چرا که بودجهها کاهش پیدا میکند و اولین قدم مدارس پس از کاهش بودجه، اخراج معلم موسیقی است."
تئاتر شکسپیر و شرکا در لنوکس با بردن تئاتر به مدارس محلی، عمیقاً با جامعه اطرافش پیوند خورده است. برنامه آنها که تقریباً شامل تمامی دبیرستانهای بخش برکشایر و همچنین بسیاری از مدارس ابتدایی و راهنمایی میشود، در طول سال بیش از ۴۰هزار دانشآموز و معلم را تحت پوشش اجراها، کارگاهها و کارآموزی قرار میدهند. از زمان آغاز فعالیتش در سال ۱۹۷۸، در کنار خود آنسامبل، نزدیک به یک میلیون شرکتکننده داشته است.
تینا پکر میگوید: "کار ما در مدارس به اندازه تولیدات تئاتریمان اهمیت دارد. هر زمانی که به دبیرستانی میرویم، برای شرکت در هر یک از نمایشهای شکسپیر معمولاً بین ۳۰ تا ۵۰ داوطلب داریم. آنها ابتدا نمایش را در مدرسه خودشان اجرا میکنند و سپس در فستیوال پاییزیمان چهار روز اجرای دبیرستانی بدون وقفه شکسپیر برای یکدیگر اجرا میکنند. هر کسی که داوطلب میشود و برای مصاحبه میآید، به شیوهای به کار گرفته میشود، و بیشتر بچهها سه سال تمام در برنامه شکسپیر شرکت میکنند. آنها بسیار مشتاقاند، چرا که این جایی است که میتوانند آزادانه صحبت کنند میتوانند احساساتشان را بروز دهند. ما میدانیم که این جامعه را میسازد: ما میبینیم بچههایی که این کار را انجام میدهند، چطور عمیقاً به هم وابسته میشوند."
در همین حال، در دهههای اخیر، انفجار سرگرمیها در فرهنگ عامه، هنجارهای فرهنگ جوانان را تغییر داده و موقعیت تئاتریها را ارتقا داده است. تام مکگارت میگوید: "شرایط دیگر مانند ۳۰ یا ۴۰ سال پیش نیست که تئاتری بودن یک انگ باشد. امروزه توانایی خواندن، رقصیدن و بازیگری در سطح بالا یک افتخار است و این مردم را تشویق میکند که به آن بپردازند." به دنبال بالا رفتن کیفیت برنامههای آموزش تئاتر در سطح مدارس متوسطه و دانشگاهها، تولیدات تئاتری به گفتهی مکگارت در بالاترین سطح خود در همهی دورانها قرار دارد. او معتقد است که علیرغم چالشهای اقتصادی بر سر راه تئاتر حرفهای، از نظر تعداد و تنوع تولیدات و نیز کیفیت کار بازیگران، کارگردانان و طراحان در همهی سطوح، تئاتر در عصر طلایی خود به سر میبرد.
جک مگان میگوید: "در هاروارد دانشجویان در سال بین ۴۰ تا ۶۰ نمایش به روی صحنه میبرند که هر یک بین ۴ تا ۸ شب اجرا میشود." بروستاین اشاره میکند که امکانات درونبرنامهای برای تئاتر به طور چشمگیری از زمان ورود او (به هاروارد) در سال ۱۹۷۹ افزایش یافتهاند. او به یاد میآورد: "زمانی بود که حتی یک واحد درسی تئاتر هم وجود نداشت، جز کلاس نمایشنامهنویسی ویلیام آلفرد (استاد دانشگاه و نمایشنامهنویس انگلیسی). تئاتر رپرتوار آمریکا ۱۲ دوره آموزشی مطالعات تئاتر معرفی کرد که کمیته هنرهای نمایشی آن را تصویب کرد، اما زمزمههایی به گوش میرسید. برخی از اعضا شروع کردند به درخواست مبنی بر اینکه معلمان بازیگری و کارگردانی ما میبایست مدارک تحصیلی بالا و نشریات علمی آکادمیک داشته باشند. آکادمیک شدن مرگ غریزه خلاق است. اما دانشگاهیان خلاق میدانند که نمیتوان محدودیتهای آکادمیک را بر افراد خلاق نیز اعمال کرد.
هاروارد یکی از معدود کالجهای بزرگ است که مرکز هنرهای نمایشی ندارد. پیتر سلارس در جلسه گفتگویی در تئاتر رپرتوار آمریکا با موضوع اپرای "نیکسون در چین" که برای اولین بار توسط وی کارگردانی شده و به روی صحنه رفته بود- عنوان کرد:"من به هاروارد آمدم چون هیچ دپارتمان تئاتری نداشتند؛ دانشگاههای زیادی وجود ندارند که از چنین امتیازی برخوردار باشند. تئاتر چیزی است که اصلاً داخل دپارتمان نمیگنجد. من عاشق این هستم که هنرمندان اینجا مجبور میشوند که خودشان راهشان را پیدا کنند. با این وجود، کمیته هنرهای نمایشی با ریاست مارتین پوچنر استاد تئاتر و ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی از وین، در حال ایجاد مرکز تئاتر (به پیشنهاد کارگروه هنر که در سال ۲۰۰۷ توسط پرزیدنت دروفاست به کار گرفته شد) برای تقویت -و نه تحمیل و جایگزینی- اجراهای زندهی فوق برنامه است.
این خبر خوشی برای بیل راچ است. او میگوید: "من در برخی از برنامههای بسیار منسجم تئاتر تدریس کردهام و از کار کم دانشجویان وحشتزده بودم، از اینکه چقدر فرصت بازیگری و کاگردانی و تمرین حرفه برایشان کم بود. من در هاروارد ۲۶ نمایش در هر گوشه از دانشگاه کارگردانی کردم، از زیرزمین خوابگاه، تا پلههای وایدنر."
داستانهایی که به نمایش درمیآیند
بیل راچ میگوید: "انسانهایی در یک اتاق، در حال خلق و تجربه یک داستان در کنار هم- این از بین نخواهد رفت. حتی امروز به گونهای عطش بیشتری هم برای آن وجود دارد." تینا پکر با او موافق است: "تنها از راه جمع شدن انسانها دور هم است. همان کاری که تئاتر میکند، که میتوان انسانیت را واقعاً حس کرد. حسی قوی، درونی و محسوس یک حس جمعی. آن را نمیتوان در فیسبوک احساس کرد، نمیتوان در تلویزیون آن را جست، و حقیقت را نیز در هیچ یک از اینها نمیتوان یافت."
او ادامه میدهد: "یونانیها، همه را در یک جا جمع میکردند، در دوران الیزابت هم اینچنین بود، درحالیکه بازیگران با مخاطبی حرف میزدند که گوش میکرد، نه این که نگاه کند. تغییر شکل صحنه تئاتر و به وجود آمدن قاب صحنه، تماشاچیان را از بازیگران جدا کرد و قابی یا پنجرهای را به وجود آورد که نمایش از داخل آن دیده شود. حال ما به جایی رسیدهایم که تماشاچیان و بازیگران حتی با هم در یک اتاق هم نیستند. اما پرسیدن سوال با هم- این چیزی است که اجتماع را میسازد. به عنوان یک بازیگر، وقتی که موفق هستید، آن را در بدنتان احساس میکنید، احساس میکنید که دارید به آن میرسید. تصویری درونی از نقش کسی که بازی میکنید دارید؛ که یک کل منسجم میسازد. آن را از طریق واکنش مخاطبانی که آن را درک کردهاند نیز احساس میکنید."
چنین تجربهای نمیتواند با هیچچیزی که بر صفحهی تصویر، به شکل سهبعدی یا حتی متعامل دیده میشود، جایگزین شود. تئاتر مطمئناً در آینده زنده خواهد ماند- تنها سوال این است که چه شکلی خواهد داشت؟ عطش برای داستانسرایی زنده، برای تجربه مشترک بازیگر و تماشاچی، ممکن است حتی افزایش یابد؛ اگر، و وقتی، که مردم از بستههای بینقص تدوینشده و جلاخورده و پرزرقوبرق تلویزیون و تولیدات سینمایی خسته شوند. لیتگو میگوید: "در تئاتر نوعی ظرافت شکننده وجود دارد، چرا که هر چیزی ممکن است اتفاق بیافتد. نوعی هیجان نفسگیر در تئاتر نهفته است."
به گزارش از سرپرست گروه تئاتر جوان شهرستان میبد اجرای نمایش مجلس قربانی دخترکی که معصوم نام داشت به علت استقبال خوب هنردوستان شهرستان میبد تا 25 مهر ماه تمدید شد ...
محمد جواد آقایی میبدی در ادامه افزود : ما اصلا فکر نمیکردیم که اجرای این نمایش مورد استقبال مردم قرار گیرد . ولی برخلاف انتظار ما در این مدت اجرا شاهد بودیم که با اطلاع رسانی درست مردم استقبال خوبی داشتند . هر چند که فکر نکنم رکورد فروش بلیط نمایش سیمرغ را مجددا در شهر میبد بتوان تکرار کرد ولی با این وجود استقبال خوبی از این نمایش داشتیم . بنده فکر می کنم یکی از علل استقبال خوب مردم این است که از مشکلات و معضلات خودشان حرف می زنیم و از زبان خودشان به تصویر کشیده ایم . هر چند که شیوه اجرا یک شیوه ناآشنا برای مخاطب عام ما می باشد ولی با بررسی و پرس و سوال به این نتیجه رسیدیم که تماشاچی ما ارتباط خوبی برقرار کرده است و داستان ما را خوب هضم کرده است . این یعنی موفقیت گروه و انتخاب خوب نمایش توسط کارگردان می باشد . رتبه واقعی خود را ما در نظرات و پیشنهادات تماشاگران گرفته ایم و مطمئنیم که به زودی شاهد کارهای زیبایی با نظرات همین مردم خواهیم بود .
كتاب ˝كاركرد و كاربرد زبان در فرایند نمایشنامهنویسی˝ تالیف فارس باقری توسط نشر افراز منتشر شده است...
به گزارش خبرنگار تئاتر ، فارس باقری نویسنده"كاركرد و كاربرد
زبان در فرایند نمایشنامهنویسی" در گفتگویی عنوان کرد: یكی از اصلی ترین
موضوعاتی كه طی سالیان اخیر در روند كارهای پژوهشی در حوزه هنر نمایش مغفول
مانده، تحقیق در مقوله كاربرد زبان و نقش زیبایی شناسانه آن در خلق درام
است.
نمایشنامه متنی است که برپایه زبان خلق میشود، این زبان ویژگیهایی
دارد. از سویی زبان در نمایشنامه از زبان نوشتاری بهره میبرد: زبانی که در
علوم بلاغت، زبانی آراسته، شیوا و پرمعناست.
زبان در نمایشنامه وسیلهای نیست که تنها معنایی را برساند، بلکه در
ابتدا خود بهعنوان عنصر و پیکری اصلی مورد توجه قرار میگیرد. از سوی
دیگر، این زبان با بهره بردن از زبان گفتاری، آن را بهطور مستقیم وارد
نمایشنامه نمیکند. زبان نمایشی زبانی روایتگرانه نیست، علاوه بر آن زبانی
نیست که تنها بهمانند الفاظی در دهان بازیگران بچرخد. بلکه این زبان، خود
عمل است. یعنی به محض ادا شدن به فعلیت میرسد، حال در روند فعلیت یافتن
خود، فرایندی رو به رشد دارد. این زبان هر لحظه چیز تازهای را بازتاب
میدهد و چیزی بر آن میافزاید.
مولف این اثر در گفتگویی بیان کرده است: رسیدن به اصول نظام مند زبان به
عنوان شاكله یك اثر نمایشی، درك و شناخت تمامی ابعاد زیبایی شناختی آن و
توجه به چگونگی كاربرد آن در خلق نمایشنامه از مهمترین مواردی است كه در
نگارش این اثر مورد توجه قرار گرفته است.
كتاب "كاركرد و كاربرد زبان در فرایند نمایشنامهنویسی" با تیراژ یكهزار
و یكصد نسخه در ۱۳۶ صفحه و بهای ۶۸ هزار ریال توسط نشر افراز چاپ و به
ویترین كتابفروشی ها راه پیدا كرده است.
مسئول واحد آموزش و پژوهش گروه تئاتر جوان اعلام کرد : به زودی با افتتاح کتابخانه تخصصی تئاتر و سینما کلیه هنرمندان حتی از گروه های دیگر می توانند از این بانک کتب استفاده نمایند ....
مسئول واحد آموزش و پژوهش در ادامه افزود : البته یکی دیگر از مزیت های این کتابخانه تخصصی ارائه مجلات و کتب تخصصی تئاتر و سینما به صورت فروشی می باشد که هنرمندان با پرداخت هزینه آن می توانند از آن استفاده نمایند . در هر صورت برنامه واحد آموزش و پژوهش این است که اطلاعات هنرمندان عرصه تئاتر به روز باشد و از نمایشنامه ها و تئوری های به روز تئاتر استفاده نمایند . البته برنامه ای ترتیب داده ایم تا با حمایت برخی از مسئولین کتب به تعداد زیاد در اختیار هنرمندان قرار گیرد تا در این زمینه دچار کمبود کتاب نباشیم و ما از هنرمندان میخواهیم تا از این کتب استفاده نمایند .
مسئول واحد آموزش ضمن ایراد به دور بودن هنرمندان تئاتر و سینما از یکدیگر و نداشتن مطالعه کافی و تلاش مناسب در رشد و اعتلای هنر گفت : ما امروز باید تلاش کنیم که فقر اطلاعات به روز تئاتر را نداشته باشیم در حالی که نسبت به گذشته بهترین امکانات و تکنولوژی را داریم و از هنرمندان گذشته کمتر بگذاریم . امروز باید هنرمندان نسبت به گذشته بهتر بدرخشند و عالی تر رشد کنند چرا که همه چیز آماده کرده در اختیارشان گذاشته شده است . حتی در برنامه ماست تا فیلم های تولیدات تئاتر را نیز طبقه بندی کنیم و در ورک شاپ های تخصصی مورد بررسی قرار دهیم و به عیوب تولیدات خود پی ببریم . نتیجه تحقیقات و پژوهش ها نشان داده که هنرمندان ما نیازمند اطلاعات و انگیزه لازم برای رشد می باشند و البته حمایت همه مسئولین را نیز می طلبد که این نیز بر می گردد به فعالیت درست هنرمندان تئاتر که در آینده باید تولیدات هنری بهتری داشته باشند . امیدواریم هنرمندان از این کتابخانه تخصصی هنر به خوبی استقبال نمایند .
۱- حسن جودکی مسئول پیش فروش بلیت های ۳۱امین جشنواره ی تئاتر فجر بیست و ششم دی ماه امسال، در گفتگو با فارس گفت: «۳۰ درصد هر سالن برای نمایشها به فروش میرسد.»
بعد از ظهر همان روز، جواد رمضانی مدیر طرح پیش فروش اینترنتی بلیت های جشنواره بین المللی تئاتر فجر در گفتگو با واحد مرکزی خبر گفت: «۵۰ درصد از بلیت های جشنواره از طریق پیش فروش اینترنتی در اختیار علاقه مندان قرار میگیرد.»
۲- دو روز بعد، جودکی با اعلام این که بلیت در نظر گرفته شده برای پیش فروش چندین نمایش تمام شده است، گفت: «ظرفیت پیش فروش اینترنتی بلیت آثار نمایشی ۳۰ درصد از گنجایش سالن اجراست… بلیت هایی که به عنوان سهمیه بخش دانشجویان در نظر گرفته شده است، ۱ بهمن ماه از ساعت ۱۰تا ۱۵ توزیع خواهند شد.»
۳- یکم بهمن، روز خرید حضوری بلیت هاست. حدود هفتاد نفر یک ساعت پیش از شروع رسمی فروش بلیت نام های خود را در فهرستی نوشته اند تا به نوبت بلیت های مورد نظرشان را خریداری کنند.
ساعت ده فرم هایی به افرادی که نام خود را در فهرست نوشته اند داده می شود تا بتوانند نام نمایش های مورد نظرشان را بنویسند و به ترتیب، بلیت ها را خریداری کنند. اعلام شده است که هرکسی می تواند برای هر نمایش، سه بلیت تهیه کند که یکی با تخفیف دانشجویی و دو تای دیگر به شکل آزاد محاسبه می شود.
ساعت یازده در حالی که فقط پانزده نفر اول فهرست، برای خرید بلیت رفته اند، اعلام می شود که بلیت های پنج نمایش به پایان رسیده است.
جالب تر این که کسی که مثلا یک فرم با شماره ۷۰ دارد اگر بخواهد بلیت آزاد هم بخرد یک فرم دیگر باید بگیرد که مثلا فرم شماره ۴۰۰ به او خواهد رسید.
۴- سالن استاد سمندریان تماشاخانه ی ایرانشهر، ۲۸۸ صندلی دارد. معمولا علاوه بر صندلی ها، تعدادی بلیت هم فروخته می شود تا افرادی با نشستن بر روی زمین تئاتر را ببینند. فرض کنیم با در نظر گرفتن شرایط مختلف، فقط ۲۰۰ صندلی ظرفیت برای دیدن تئاتر در نظر گرفته شود. سی درصد این مقدار، یعنی شصت صندلی. فرض کنیم همه ی آن پانزده نفر هم مثلا قصد دیدن نمایش «ویتسک» را داشته اند که در این سالن اجرا می شده است. و هرکدام هم سه بلیت تهیه کرده اند. یعنی چهل و پنج نفر. با همه ی این فرض ها هم ۹۵ صندلی از ظرفیت این سالن تا ساعت یازده روز اول بهمن پر شده است. ۱۰۵ صندلی باقی مانده چه می شود؟
۵- در اولین شب جشنواره، گزارشگر رادیو در مورد نمایش ترن که در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا می شود، می گوید که بخش زیادی از صندلی ها خالی است. این در حالیست که ساعت دوازده روز فروش بلیت، ظرفیت این نمایش، پر اعلام شده است.
۶- این طبیعی است که برای یک جشنواره، همه ی بلیت ها فروخته نشود و بخش زیادی از ظرفیت به مسئولین، هنرمندان، مهمان ها و… تخصیص یابد. اما وقتی شعار جشنواره ای «تئاتر برای همه» است، وقتی مسئولین جشنواره ای مدام از «استقبال مردم از تئاتر» حرف می زنند، فروش این چنینی بلیت ها چه معنایی دارد؟
از سوی دیگر چرا باید وقت مردم برای مسئولین آن قدر بی ارزش باشد که برای چنین ناهماهنگی هایی حتی عذرخواهی هم نکنند؟ چرا پیش از فروش حضوری، سخنی از ظرفیت تئاترها گفته نمی شود تا کسی بیهوده وقت خود را تلف نکند؟
بی نظمی زاید الوصف در فروش بلیت جوری است که انگار که بار اول باشد که در تئاتر شهر برای جشنواره ای بلیت ها به فروش می رسد. مثلا همین ورود دستی اصلاعات در یک تکه کاغذی که پشت در سالن چسبیده است و بعد از شاید حدود ۱۰۰ نفر دیگر اولویت افراد روی کاغذ به فراموشی سپرده می شود و به سبک گله ای بین جمعیت کاغذ توزیع می شود. کسی که روی کاغذ اولویت حدودا ۱۲۰ است برگه ای با نوبت ۴۲۰ می گیرد! آیا نمی شد مثل بانک ها یک دستگاه نوبت زن باشد که هر کس از راه می رسد نوبتی بگیرد و بنشیند تا صدایش کنند؟!
با این توصیف ها، آیا نگاه مسئولین به مردم مشتاق دیدن تئاترها را باید نگاه به «یک مشت سیاهی لشکر» بدانیم؟
پرویز پرستویی :چرا باید سپاه، نیروی انتظامی و انصار حزب الله درباره سینما تصمیم بگیرند؟ مگر من بازیگر میتوانم درباره سیاستهای سپاه، نیروی انتظامی، انصار حزب الله یا مجلس حرف بزنم و تصمیم گیری کنم؟
گفت وگوی خواندنی الهه خسروی یگانه با پرستویی :صادقانه بگویم همدیگر را دوست نداریم!
آقای میر اعلایی چرا نگذاشتی تقوایی کار کند ؟
الهه خسروی یگانه: یک سالی هست که آدمها پرویز پرستویی را به جای آنکه روی پرده سینما ببینند در مسیر کوهنوردی کلک چال و توچال میبینند. او این روزها ترجیح میدهد به جای بازیگری از سینه کوه بالا برود تا از آن بالا به تهران نگاه کند. او «حاج کاظم» وار پای آرمانهایش ایستاده است. هنرش را وسیله امرار معاش نمیکند و به هر فرصتی پاسخ مثبت نمیدهد. انگار که بخواهد این بار به جای «عباس»، سینما را نجات دهد. ولی همه ما میدانیم که او قهرمان تنهایی است. همانطور که «حاج کاظم» بود. به فکر بالا بردن آمار بازیگریش نیست و ترجیح میدهد اعتبارش را برای آدمهای بینام و نشانی خرج کند که نیازمند یاریاند. گفت و گو با پرویز پرستویی اتفاق خوبی بود. لااقل این امید را زنده کرد که هنوز چراغی روشن است:
آقای پرستویی از ساخته شدن و پخش سریال «آشپزباشی» پنج سال گذشته است و شما طی این پنج سال فقط در سه فیلم بازی داشتید. این کمکاری ناشی از چیست؟ حتما یادتان هست آخرین فیلمی که من کار کردم فیلم «بیست» بود. پس از آن 16 ماه درگیر سریال «آشپزباشی» بودم و بعد در سه فیلم بازی کردم؛ «1359»، «خرس» و «من و زیبا».
سه فیلم در پنج سال کم نیست؟ همیشه همین طور بوده؛ یعنی من هیچ سالی دو فیلم کار نکردهام. همیشه هم در نهایت از بین پیشنهادها، یکی را انتخاب کردهام که به نسبت فیلمنامههای دیگر وضعیت بهتری داشته است. چون بههرحال بضاعت نوشتاری و سناریونویسی سینمای ما در یک حد مشخصی است و نباید از آن بیشتر از بضاعتش انتظار داشت.
اما پیشنهاد که زیاد داشتید؟ من بازیگرم، خوشبختانه بازیگری هم هستم که پیشنهادهای زیادی به من میشود، اما من هر پیشنهادی را قبول نمیکنم. نه قصد فخرفروشی دارم و نه میخواهم خودم را به رخ بکشم، اما این واقعیتی است که وجود دارد.
چرا پیشنهادها را قبول نمیکنید؟ چون دغدغههایی دارم که سالهای سال است با من بوده و هست؛ یعنی از زمانی که تئاتر را به صورت آماتوری آغاز کردم. آن موقع به ما یاد دادند که باید موثر باشیم. پیش ازهر شعار بیرونی که که میخواهیم برای مخاطب بدهیم، اول باید ببینیم چه اتفاقی در خودمان میافتد، و آیا این اتفاق با مخاطب ارتباط برقرار میکند یا نه؟ الان هم من به این دغدغهها پایبندم و بر همین اساس است که میگویم کم کار نبودهام.
پس شاید در این پنج سال انتخابهای خوبی نداشتهاید و این فیلمها دیده نشدهاند که این شائبه به وجود میآید؟ متاسفانه در حال حاضر و در سینمای ما، همه یاد گرفتهاند که به هم بپرند. اختیار هم از دست ما خارج شده است. از آن طرف و خارج از دایره سینما هم، شاهدیم که همه دارند راجع به حوزه سینما نظر میدهند. ما خودمان همدیگر را قیمه قیمه میکنیم و دیگران هم در این وضعیت در مورد همه چیز این سینما نظر میدهند. راستش را بخواهید، من از زمان سریال «آشپزباشی» به بعد بود که دیدم این مسئله چقدر دامنگیر سینمای ما شده است.
از سریال آشپزباشی راضی بودید؟ یک مشکلاتی با خود سریال داشتم. در واقع به حضورم در آن سریال نمره قبولی نمیدهم. بعد از سریال «زیر تیغ» تصورم از «آشپزباشی» چیز دیگری بود که به هرحال گذشت.
بعد از این سریال دوباره به سینما برگشتید. در واقع تصمیم گرفتم در این سه فیلمی که گفتم، بازی کنم. ببینید من همیشه در مورد کار خودم در سینما و تئاتر مثالی دارم که میزنم. میگویم نعوذبالله، من روی صحنه تئاتر خدا هستم. چون هیچ واسطهای بین من و تماشاگر وجود ندارد. میتوانم به تنهایی یک اجرا را به اوج برسانم یا آن را به زمین بزنم. بازیگری هستم که نفس به نفس تماشاچی بازی میکنم. اما در سینما معتقدم که من بنده خدا هستم. چون خدای من کسی است که پشت دوربین قرار گرفته است. اینجا من خودم را به کارگردان میسپارم، اما این خودسپردگی هوشمندانه است، و حد و مرز دارد. وقتی فیلمی را شروع میکنیم، اول ماجرا همه خیلی مهربان، شیرین و همدل هستند، همراهی نشان میدهند، ولی وقتی کار شروع میشود، دیگر کارگردان میشود قادر مطلق و من فقط یک بازیگرم. به صراحت بگویم هیچ فیلمنامهای نبوده که من آن را با فکر انتخاب نکرده باشم، چه آن موقع که تماشاچی مرا نمیشناخته و چه الان. هیج وقت به خاطر پول و دستمزد نقشی را نپذیرفتهام. فقط به این نگاه میکنم که ببینم فیلم چه میخواهد به تماشاگر بگوید. اگر جواب این سئوال را گرفتم تازه میافتم به دنبال اینکه حق خودم را از کار بگیرم. برایم مهم است که پیام فیلم دلنشین باشد و بعد ببینم که چی گیر من میآید. آیا خودم را تکرار نمیکنم؟ آیا از طریق آن میتوانم خودم را پیدا کنم؟ ته کار آیا یک جمله به من اضافه میشود؟ دقت میکنم ببینم در خود پرستویی به عنوان بازیگر اتفاقی میافتد؟ من از فیلم «بیست» به بعد، سه فیلم کار کردهام. فیلم «1359» را که آقای سالور پیشنهاد کرد نشستیم و با هم دربارهاش حرف زدیم. و خدا شاهد است فقط به خاطر آن جملهای که به من گفت: «مادرم سر سجاده برای این فیلم دعا میکند.» قبول کردم در فیلم باشم. خب من که فیلمنامه نویس نیستم، اما آن فیلمنامه را 9 بار بازنویسی کردیم. به هرحال بعد از این همه سال کار من برای خودم یک پارامترهایی دارم. تجربیات ما هم درنحوه مواجهه با اثر دخیل است. شروع کردیم به گپ زدن با کارگردان چون خلاقیتهای خوبی در فیلمنامه نهفته بود، ولی آن سناریویی که ساخته شد، حاصل 9 بار بازنویسی است که اتفاقا در خیلی جاها من برای تغییر پافشاری کردم. اما قرارمان با آقای سالور این نبود که نتیجه کار این چنین بشود. این فیلم خیلی سوژه بکری داشت که به اعتقاد من و خیلی از آدمهای شناخته شده اهل سینما، اصلا یک سوژه بین المللی بود. ولی واقعیتش سوژه حرام شد. آن اتفاقی که باید میافتاد، نیفتاد. من به عنوان بازیگر تمام تلاشم را کردم تا به فیلم ادای دین کنم، ولی آن چیزی که ما دلمان میخواست، نشد.
نقدهایی که شد اذیتتان نکرد؟ در این فضا، ما سعی میکنیم نقدپذیر باشیم. الان هم میبینید که آنقدر نقدپذیر هستیم که همه دارند راجع به سینمای ایران نظر میدهند و این سینما را نقد میکنند.
و این نقدها مشکلات بسیاری را به وجود آورده است. بله، متاسفانه آن مرجعی که باید در حوزه سینما تصمیم گیرنده باشد، از بین رفته است. الان شنیدم که در جشنواره فیلم فجر، یک هیاتی از حوزه علمیه میخواهند بیایند و فیلمها را بررسی کنند. من سوالم این است که مگر قرار است ما در سینما چه کاری بکنیم؟ اصلا مگر چه کار کردهایم تا به حال؟ ما که نه میخواهیم فیلم ضد دین و نظام بسازیم و نه فیلم سیاسی. مگر در همه این سالها کار نکردهایم؟ مگر سینما نداشتهایم؟ پس چرا باید مسئولان اصلی تصمیم گیرنده نباشند؟ چرا باید سپاه، نیروی انتظامی و انصار حزب الله درباره سینما تصمیم بگیرند؟ جایگاه همه این نهادها و همه این عزیزان البته محترم است. اما مگر من بازیگر میتوانم درباره سیاستهای سپاه، نیروی انتظامی، انصار حزب الله یا مجلس حرف بزنم و تصمیم گیری کنم؟ پس چرا همه دارند راجع به سینما تصمیم میگیرند؟ 34 سال از انقلاب ما گذشته، آیا همیشه و در همه این سالها چنین ارگانهایی درمورد سینما تصمیم گرفتهاند؟ از زاویه دیگری هم که به ماجرا نگاه کنیم باز باید بپرسیم که چرا وزیر ارشاد، مدیر کل نظارت و ارزشیابی، رییس سازمان سینمایی، شورای پروانه ساخت و... پای تصمیماتی که میگیرند نمیایستند؟ با این وضعیت، اصلا چرا پروانه ساخت به فیلمنامهها میدهیم، وقتی نمیتوانیم پای آن بایستیم؟ در همین ماجرای تجمعی که در مقابل وزارت ارشاد صورت گرفت، آقای سجادپور ایستاده بود پشت شیشه و تجمع انصار حزب الله را نگاه میکرد؟ آقا مگر شما با این عزیزان هم کیش و هم سجاده نیستید؟ پس چرا ساکتید؟ اگر فکر میکنید تصمیمتان برحق بوده و به آن اعتقاد دارید، پای حق و اعتقادتان بایستید. شما آقای سجادپور یک آدم فرهنگی هستید، پس جرات داشته باشید، بروید پایین، به آن برادر انصار بگوئید، برادر عزیز، دو دو تا میشود چهارتا، سینما هم این است، تصویر و ایجاز. این هنر چنین شرایطی را دارد و باید هم داشته باشد. اما شما به جای این کارها میروی پشت شیشه میایستی و حتی شهامت و جرات این را نداری که بیایی پایین و با این آدمها نماز بخوانی. خب با این وضعیت چه ثباتی در سینما هست که من بروم فیلم بازی کنم؟
پس فقط ماجرا به نبود فیلمنامه خوب ختم نمیشود، این شرایط هم در بازی نکردن شما دخیل است؟ ببینید، از آغاز سال 91 تا همین حالا 30 فیلم به من پیشنهاد شده. بعضیها بد نبودند ولی از همان اول میدانستم که مجوز نمیگیرند و به ثمر نمیرسند یعنی در این شرایط چه کسی هست که بخواهد پای این فیلمها بایستد؟ تازه اگر این فیلمها مجوز ساخت هم بگیرند، کسی نیست که از آنها برای اکران دفاع کند. نه، من دیگر رکب نمیخورم. با موافقت اصولی هم نمیروم، فیلم بازی کنم. خیلیها به من میگویند تو بازیگری به این کارها چه کار داری؟ به تو چه؟ تو بازیات را بکن پولت را بگیر. ولی در مورد خودم که دیگر میتوانم نظر بدهم و تصمیم بگیرم. با این شرایط من کار نمیکنم. شما نمیدانید ما در چه شرایط سختی فیلم «خرس» و «من و زیبا» را بازی کردیم. بازیگری که فقط جلوی دوربین رفتن نیست. ما اگر دنبال پول بودیم خب میرفتیم سراغ یک کسبی. استعداد و توانش را هم داشتیم و داریم. ولی من دلم به این خوش است که اگر میروم چله زمستان در فیلم «من و زیبا» بازی میکنم، این فیلم دیده میشود و خستگی از تنم بیرون خواهد آمد. حالا سوال من این است که چرا یک سال باید طول بکشد تا این فیلم اکران شود؟ این فیلم مگر چه اشکالی داشت؟ هر کس از هر طرفی یک چیزی میگوید. یکی میگوید در این فیلم، مسیحتش میچربد، یکی میگوید فلان مشکل را دارد. شورای صنفی هم که یک تکه کلام پیدا کرده «به احترام اربعین فیلم را اکران میکنیم.» آقا شما دیگر دم از اربعین نزنید. بین وزارت ارشاد و حوزه هنری همیشه تعامل خوبی بود. بعد این شورای صنفی آمده وسط و همه چیز را به هم ریخت. من اصلا این شورای صنفی نمایش را نمیفهمم. حوزه هنری میگوید من صد تا سینما دارم و خودم تصمیم میگیرم که چه فیلمی در آن به نمایش دربیاید از آن طرف شورای صنفی میگوید شما حق چنین کاری را ندارید. مدام به هم توهین میکنند. بعد این وسط یک چیزهایی قربانی میشود که حقشان قربانی شدن نیست.
چی شد که بازی در فیلم «من و زیبا» را پذیرفتید؟ فیلم «من و زیبا» یک سال طول کشید تا بتواند اکران شود. بعد دیدم که آقای حسنپور در مجله «صنعت سینما» مصاحبه کرده که ما این فیلم را با دست خالی ساختیم. آقای کارگردان شما که پولت را گرفتی، ولی پرستویی هنوز پول نگرفته. من که سرمایه گذار نیستم. تازه این وسط یک عده هم به ما گفتند رانت خوار هستی.
ولی در پوستر فیلم اسم شما به عنوان سرمایه گذار آمده است. بله دیدهام. در کنار اسم آقای نوروزبیگی. او دولتی است من هم دولتیام؟ من نمیخواستم در این فیلم بازی کنم. وقتی به من آن را پیشنهاد دادند گفتم نه. این فیلم تماشاچی ندارد. دیگر بعد از این همه سال نبض بیننده در دستمان است. نه اینکه موضوع بد باشد. این از بد روزگار است که ذائقه تماشاچی را عوض کردهایم. ما بودیم که ذائقهاش را تغییر دادیم تا دیگر با این جور فیلمها ارتباط برقرار نکند. بهرحال موضوع متنفی شد. بعد از دو ماه آقای نوروزبیگی گفت یکی از دوستان قابل احترام ما عاشق امام حسین (ع) است و میخواهد کل فیلم را سرمایه گذاری کند. ما هم آمدیم وسط. گفتم بسیار خب. به احترام این آقا که عاشق امام حسین (ع) است ما هم در این فیلم شرکت میکنیم. چون بهرحال من که تهیه کننده نیستم. من خلوت بازیگری را با دنیا عوض نمیکنم. بعد شنیدیم آن آدم انصراف داده است. اصلا من نفهمیدم آن آدم چه جور عاشقی بود که رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.
* به همین خاطر قبول کردید خودتان در این فیلم سرمایه گذار شوید؟ او رفت که من مجبور شدم سرمایه گذار شوم. وگرنه نه پدرم سرمایه گذار بوده نه مادرم. هر چه کارت هم داشتیم سوزاندیم. مطلقا از یک جای دولتی هم کمک نگرفتیم. اگر نهاد دولتی به ما کمک کرده بیاید اعلام کند. به من چه که هفت صبح بروم تنکابن شهردار را ببینم که لودر بگیرم؟
*مثل فیلم «1359» در بازنویسی فیلمنامه هم دخالت داشتید؟ میخواستیم برویم با کارگردان به یک تعاملی برسیم و بگوییم این اصلاحات انجام شود. ولی متاسفانه خیلیها در سینمای ما هستند که از قبل، فیلم را در ذهن خودشان ساختهاند و تمام کردهاند و شما هر کاری بکنی نظرشان عوض نمیشود. گفتیم جمع شویم دور هم و تیمی را ببندیم که بتواند این موضوع را برجسته کند ولی ما حتی مجال روخوانی هم نداشتیم. با شهاب حسینی و دریا آشوری تصمیم گرفتیم که دورخوانی داشته باشیم. بهرحال من با حاتمی کیا و تبریزی هم که کار میکردم حداقل یک ماه دورخوانی داشتیم ولی ما به هر حیلهای به هر لطایف الحیلی سعی کردیم کارگردان را راضی کنیم یک دور روخوانی بگذارد نشد که نشد.
*پس چرا این فیلمنامه را قبول کردید؟ یکی از علتهای اصلی که باعث شد من فیلمنامه «من و زیبا» را قبول کنم این بود که یک چیزی در سناریوی این فیلم وجود داشت که مرا به خودش جذب کرد. خیلیها بعدا به من گفتند مگر بیکار بودی و پیشنهاد نداشتی که رفتی این فیلم را بازی کردی؟ نه، پیشنهاد داشتم، اما برخلاف نظر دوستان این فیلم به نظر من اصلا عاشورایی نبود. من آن را اصلا عاشورایی نمیبینم. موضوع «من و زیبا» موضوع روز است. درگیری روحی و روانی که در تمام وجود آدمها هست دستمایه اصلی این فیلم شده. من احساس کردم سئوال فیلم سئوال من هم هست: چرا ما همدیگر را نمیبخشیم؟ چرا مدام با هم دشمنی میکنیم؟ چرا گذشت نمیکنیم؟ برایم این فیلم دقیقا مصداق همین وضعیت سینما بود. همین بحرانی که در آن خانه سینما و وزارت ارشاد و حوزه هنری و... همه به همدیگر پیچیدهاند. دیدم موضوعش چقدر مصداق دارد. آنجا یک آدمی یک خلافی کرده و میخواهد که بخشیده شود. ما میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان. خدا میبخشد بعد بنده خدا نمیبخشد. همین جوری است که ما دو سال است خون همدیگر را در شیشه کردهایم. خانه سینما شده خانه فساد و حکم اعدام زنها را میدهند و... آخر آقای سلحشور تو کی هستی که چنین حکمی میدهی؟ یعنی قوه قضاییه عقلش نمیرسد که به این چیزها رسیدگی کند؟ مگر زورگیرها را همین چند وقت پیش اعدام نکرد؟ اگر بفهمد در سینما آدم فاسد هست مگر تعارف دارد؟
یعنی به نظر شما گره اصلی این فیلم میتوانست بازگو کننده همه این مسائل باشد؟ بهرحال موضوع برایم جذاب بود. من اندازهام اینقدرها نیست. آدمی آه و دمی. نمیدانم فردا زندهام یا نه. این همه با آدمهای مهم کار کردم ولی ته تهاش یک چیزی در وجودم هست که تمامش را هنوز نتوانستهاند بیرون بکشند. این ادعا نیست. اشتباه نکنید. من با این موضوع درگیرم. سالهاست که درگیرم و دلم میخواهد یک نفر پیدا شود که بتواند از این پتانسیل به تمامی استفاده کند. آن گروهی که برای فیلم «من و زیبا» انتخاب شد خیلی گروه خوبی بود و پتانسیل بالایی داشت. الان هم بهرحال باز خوشحالم چون مضمون و محتوا حرف خودش را میرساند. قضاوت را اما میگذارم برای اهلاش. منتظرم ببینم بازخوردها چیست. شما از نقدهایی که شده باخبر هستید؟
به صورت پراکنده در اینترنت خواندم که بیشتر روی بازی شما تاکید شده بود که فیلم را به نوعی نجات داده است و مثلا گفته بودند شهاب حسینی هم در حد و اندازه همیشگیاش ظاهر نشده. خب این اصلا برای من خوشایند نیست. کاش جزو کسانی بودم که میگفتند خودم مهم هستم. من اما خودم را جزئی از یک کل میبینم. ظرفیتهای شهاب را همه ما میشناسیم و برای همه ما اثبات شده است. ولی در جریان این فیلم کسانی واقعا قربانی شدند. مثلا دریا آشوری ظرفیتش خیلی بالاتر از این حرفها است ولی بهش مجال داده نشد. اینها بچههایی هستند که تئاتر کار میکنند، فیلم میبینند، به مسائل روز آشنایی دارند، چرا باید این قضاوت درباره فیلم شود؟ شنیدن اینکه فیلم تنها به واسطه بازی من قابل تحمل است برای من افتخار نیست. ظرفیت بازی من خیلی بالاتر از این چیزی است که در فیلم میبینیم. اما فیلم قربانی شد. قربانی خودخواهیهای آدمهای تصمیم گیرنده. یک سال است که در جشنواره نمایش داده شده و تازه یادم هست که در همان جشنواره هم اجازه نمایش نمیدادند. حالا هم بعد از یک سال توپ را انداختن توی زمین ما تازه شورای صنفی اعلام کرده ما به خاطر احترام به اربعین تحریم را میشکنیم. انگار 1+5 را شکستهاند! شما اگر امام حسین (ع) میشناختید و با تمام وجودتان و دلتان او را دوست داشتید فیلم را از 40 روز پیش اکران میکردید نه اینکه ده روز مانده به جشنواره آن هم در حالی که دارند سینماها را آب و جارو میکنند تا جشنواره را شروع کنند فیلم اکران شود. فیلم قربانی شد و رفت. چه کسی میخواهد دست توی جیبش بکند و750 میلیون هزینه را بدهد؟ ولی این دوستان هنری ما در شورای صنفی بد رفتار کردند. برای من برخورنده است. شما با حوزه دعوا داری چرا سر ما منت میگذاری؟ الان از تهیه کننده میشنوم که اصلا اجازه اکرانها را نمیدهند. آخر چرا؟
برای شما آن موضوع نبخشیدن شخصیت «موسی» توسط مردم ده نکته اصلی بود؟ بله، بهرحال فکر کردم نقطه حساس این فیلم تاثیر گرفته از اتفاقات جاری است و چقدر نقل به مضمون است. این نبخشیدن چقدر جدی است. چه در بخش سینما چه در جاهای دیگر. یک انتخابات 88 اتفاق افتاد، هنوز پس لرزههایش هست. آقا همدیگر را ببخشید. تمام شد. این دولت تا عید و دو ماه بعد از عید هست و دیگر تمام. مگر نمیگوییم خدا، پس چرا تخطی؟ چرا از مسیر اصلی او خارج شدن؟ خود کسی که خالق بشر وحشم و انسان و زمین هست را فراموش کردهایم و از غیر او یاری میخواهیم.
به عقیده برخی این انتخابات 88 در حوزه سینما تبدیل به محملی شد برای تسویه حسابهای شخصی. یعنی آن گروهی که در سالهای گذشته به هر دلیلی در اقلیت بودند بعد از رسیدن به قدرت به اسم انتخابات 88 انتقام آن سالها را از بقیه گرفتند. اصلا اینها دعواهای قدیمی است. شما درست میگویید. این دوستان قرار بود کار دیگری بکنند. آقای شمقدری قرار بود کارگردان شود، سجادپور فیلمنامه نویس. میرعلایی هم تهیه کننده. چی شد که اینها پست گرفتند؟ حالا آقای میرعلایی میآید و میگوید بازیگرها 500-600 میلیون در سال درآمد دارند. نه آقا! از این خبرها نیست. اصلا آقای میرعلایی چرا نگذاشتی تقوایی کار کند؟ چهار ماه تمام رفتیم و آمدیم که بگذارند تقوایی فیلم «رومی و زنگی» را بسازد. نگذاشتند که نگذاشتند. من به آقای میرعلایی گفتم. گفتم فردای روزگار خدای نکرده اگر تقوایی بمیرد و من ببینم شما در صف اول ایستادهاید همان جا بلند خواهم گفت باعث قتل تقوایی شما هستید. شما تقوایی را کشتید.
*حالا با این شرایط میخواهید چه کار کنید؟ قصد کار کردن دارید یا ترجیح میدهید فعلا به کوهنوردی ادامه دهید؟ من عاشق کار کردنم. حق ندارم کار نکنم. یک زمانی هست میگوییم ای بابا من فقط هنرپیشهام، بگذار دو زار گیرم بیاید ولی خاک بر سرمن پرستویی که اگر بخواهم از این راه خرجی زن و بچهام را دربیاورم. من اگر قرار است دیده شوم که خب به اندازه کافی دیده شدهام. دوستان لطف داشتند، جایزه گرفتم. یک جاهایی هم نقد شدهام که هیچ اشکالی ندارد. من با نقد بزرگ شدم. کار کردم که نقد شوم. مدام خودم را زیر ذره بین گذاشتهام تا اشکالاتم را رفع کنم. مگر میشود بیایم بگویم روی دست من مادر نزاییده. من بهترین بازیگر دنیا هستم؟ نمیشود این طور گفت، چون کار بعدی مشخص میکند که من چه کارهام. شاید در کار بعدی با سر زمین بخورم. بازیگری ته ندارد. همین شهاب این همه در فیلمهایش دیده شده. یعنی ظرفیت شهاب همین قدر است؟ نه، نگذاشتند که بدرخشد. نتوانستیم. من دلم نمیخواهد کم کار باشم. از سال 91 تا به الان حتی در یک فیلم هم بازی نکردهام ولی بیاغراق هفتهای یک پیشنهاد داشتهام. ولی آخر چه اصراری است؟ که آمارم بالا برود؟ خیلی مضحک و خنده دار است که فقط داریم آمار میدهیم. مدام مینشینند و میگویند دوستان در گذشته اینقدر فیلم ساختند ما اینقدر ساختهایم. آقا! کیفیت کار را به من نشان بدهید. چه دستاوردی داشتهاید؟ نمیگویم دستاوردی نبوده ولی اندازه ما اینقدر است؟ من عاشق کار کردنم. تنها کسی هستم که در شرایط سخت عاشقانه کار کردم. مثلا «موج مرده» که بخش اعظمی از آن اصلا در آب ساخته شد.
یا روبان قرمز! بله، در آن فیلم خدا شاهد است دوستان میآمدند میگفتند میخواهیم به حاتمی کیا اعتراض کنیم که آف بدهد ولی شما را که میبینیم منصرف میشویم. در من دنیایی از انرژی است. از این بیکاری متنفرم ولی وقتی بیکارم دچار انزوا نمیشوم. افسرده نمیشوم. یک دفعه میروم سراغ کوهنوردی. من دوست دارم کار بکنم. میآیند به من میگویند: استاد! ماشاءالله هم که دیگر به همه میگوییم استاد. متنفرم از این لغت. چون استاد یک تعریفی دارد. من خودم میفهمم که استاد نیستم. استاد کسانی هستند که از این عرصه حذف شدند. آنها نیستند که ما شدیم استاد. خلاصه میپرسند استاد! این روزها چه کار میکنید؟ میگویم: هیچی! جواب میدهند پس مشغول استراحید! چه استراحتی؟ من آن موقع که روی صحنه جان میکنم دارم استراحت میکنم. حالا خرج زندگی و خرده فرمایشها و بدهکاریها هم هست. ولی به خاطر این چیزها تن به هر کاری نمیدهم. بالاخره این به به و چه چهها، این اقبال مردم نسبت به آدم باید یک جایی خرج شود.
به گزارش از سرپرست گروه : درخواست یکی از گروه های شهرستانها که قرار بود نمایش سیمرغ با یک نمایش از آن شهرستان به صورت اجرای عموم پایاپای به اجرا برسد ، رد شد .
علت رد درخواست این بود که نمایش سیمرغ دارای بازیگر و عوامل بیشتری بود و هزینه های اجرای هر شب این نمایش از دو میلیون تومان بالاتر بود . به همین خاطر ما از این کار صرف نظر کردیم . زیرا مجموعه سیمرغ بیش از آنکه تصور کنیم فی سبیل الله کار کرده اند و بنده دیگر نمی توانم بیش از این خجالت این دوستان را بکشم . مدعیان هم کنار نشسته اند و فقط از بیلان گروه به نفع خود استفاده می کنند و اصلا برایشان مهم نیست که چه اتفاقی برای امثال ما می افتد . آنها پولی که باید را به جیب می زنند یا نمی زنند ، حداقل از جیب چیزی نگذاشته اند . ما هم دوست داریم از این به بعد با تدبیر جلو رویم مفت خود را نفروشیم . در هر صورت قرار شد در صورتی که اسپانسری فراهم شد برای هر دو گروه هزینه گرفته شود تا این حرکت در هر دو شهرستان به صورت پایاپای انجام شود . تا انشاالله دوستان هنرمند تئاتر با تولیدات شهرهای دیگر نیز آشنا شوند . این برنامه از برنامه های اصلی آینده گروه خواهد بود و ما یکی از اهداف رشد گروه را همین امر میدانیم .
به نقل از کارگردان نمایش سی مرغ سیمرغ آقای محمد جواد آقایی به زودی بعد از دو سال این نمایش به اجرا خواهد رسید ! کارگردان گروه با اعلام این خبر عنوان کرد البته به بازماندگان بازیگران سیمرغ بستگی دارد که همچون مرغان سیمرغ تا پایان این سفر با ما همراه باشند و به راستی هفت دره را پشت سر بگذارند . در ادامه کارگردان این نمایش گفت :
گروه تئاتر جوان تنها گروه فعال و دارای مجوز در شهرستان میبد است و این دلیل بر این است که در 15 سال گذشته تلاش های بیدریغ و بی مزد و منت اعضای این گروه بی نتیجه نبوده است . هر چند بنده به هیچ جشنواره تئاتری اعتقاد ندارم و نظر من این است که تئاتر برای مردم باید تولید شود و از جشنواره ها فقط در جهت آشنایی با روش ها و سبک های گروه های دیگر و یادگیری بیشتر باید استفاده کرد . وگرنه ملاک قرار دادن جشنواره مبنی بر بهتر یا بدتر بودن گروه ها به نظر من کار اشتباهی است .
به همین دلیل نمایش سی مرغ سیمرغ کاری است که می خواهد از مخاطب های میبدی برخوردار گردد و با استقبال خوب مردم بتواند آنها را با این گونه نمایشها آشنا نماید .
باید واقعیتی را در شهرستان میبد عنوان کنم و از مشکلات تولید نمایش به صراحت در این شهر بگویم . باید بگویم که مسئولین در شهر میبد هیچگونه حمایتی از هنر نمایش نمی کنند و این جای بسی تأسف دارد . باید بگویم هنرمندان ما خود را ارزان می فروشند . باید بگویم مردم ما ارزشی برای هنر قائل نیستند . باید بگویم که مقصر ما هنرمندانیم که مثل مرد سینه سپر نمی کنیم و از حق هنرمند دفاع نمی کنیم .
چرا باید یک هنرمند در تولید اثر هنری خود از آسایش فکری و روحی برخوردار نباشد . مگر هنرمند برای چه کسی گام برمی دارد . آیا فقط برای دل خود و در پایان فقر و فنا و دیگر هیچ ...
جوابگوی عشق و علاقه این هنرمندان کیست ؟! چرا باید هنرمند همچنان تحقیر شود ؟ چرا باید هنرمندان را در پایین ترین درجه اولویت کاری خود قرار دهید ؟ چرا هنرمندان شهر خود را دست کم می گیرید ؟ و هزاران چراهای دیگر ...
اما سی مرغ سیمرغ به اجرا می رود تا دیگر نگویند نمی توانید !!! و چه زیباست موقعی از این نمایش بازدید می کنند و باز هم باور ندارند که میبدی ها این نمایش را تولید کردند . زیرا میبدی از حد خود فراتر رفته ... چرا حد خود را پایین می بینید چرا بچه های خود را در اوج نمی بینید ...
در پایان خواهش می کنم که ای میبدی ها و ای مسئولین، اجازه دهید تا بچه های هنرمند میبد ما نیز اوج بگیرند و باورشان کنید . باور کنید که می توانند ... باور کنید که مورد اعتمادند ... باور کنید ... باور کنید ...
در پایان امیدوارم که بتوانید نمایش سی مرغ سیمرغ که به مدت 120 دقیقه می باشد را تحمل کنید و از نکته نظرات و پیشنهادات خوب شما در تولیدات آینده خود استفاده کنیم . به امید روزی در اوج ...
چندی است که دو بازیگر عزیز کبوتر و فاخته سیمرغ از اعضای خوب گروه تئاتر جوان به دلایلی نتوانستند دیگر با گروه همکاری کنند و پروژه نمایشی سیمرغ به علت عدم حضور آنها به تأخیر افتاد ، به همین بهانه سرپرست گروه واضح اعلام کرد : کسانی که برای زحمات این دوستان و عوامل سیمرغ ارزشی قائل نبودند و باعث عدم حضور آنها شدند مطمئنا در آینده وجدان راحتی نخواهند داشت . زیرا حق 15 الی 20 نفر را که از وقت و سرمایه شخصی خود گذاشته اند را ضایع کردند و خسارت جبران ناپذیری را به گروه وارد کردند که مطمئنا جزء حق الناس محسوب می گردد و این گروه هیچ وقت از حق خود نخواهد گذشت . در ادامه سرپرست گروه ضمن اظهار تأسف از این حرکت نادرست پیام خود را به این دو بازیگر عزیز اعلام نمود که به شرح ذیل می باشد :
کبوتر جان و فاخته عزیز شما همچون دخترم نرگس برایم عزیز و دوست داشتنی هستید و بنده در گروه هر چه کردم و می کنم برای رشد شما عزیزان بوده و خواهد بود . سکوت ... سکوت من زبان ناگفته فرشته هاست ... سکوت ، سر درخشش آن چشمهاست که هنوز از آن نگاه کهنه می سوزند ... بعضی از کلمات را نباید خرج کرد ... بعضی چیزها را نباید فروخت ... روی بعضی از چیزها نباید قیمت گذاشت ... نباید ... من همه چیز را فروخته ام ... همه چیز را ... ولی شاید شما نتوانید ... ترسم از این نیست ، ترسم از بی چیزی در این بازار شلوغی که در آن همه چیز ارزان می خرند و می فروشند نیست ... ترسم انتهایی است که بر آن پایانی متصور نیست ... بر انتهایی که از سوی دیگری مرا به خود می کشد ... از هجوم دنیایی که صاف ترین لحظات مرا طلب می کند ... پنهان ترین نگاه وجودم را می خرد ... بهایش را می دهد ... و گاهی نمی دهد ... و مرا با خود تنها می گذارد ... ترسم از تسلیم شدن است ... تسلیم ... تسلیم ... تسلیم ... تا کی کبوتر و فاخته؟؟!!!! این دریاها آرام می شوند ... کی من نقش آن جزیره را در آن دورها می بینم ... کی می رسد که او که خیر الفاصلین است ... کی می رسد که او که تمام لحظه های عالم مال اوست ... کی می رسد او که مهربان است و همیشه چشمانش این پایین ما را نگاه می کند ، آن فاصله ها را که با آن می توان از تمامی درها گذشت و کسی نمی تواند جلوی پیشروید را بگیرد ... از آن در تنگی که مسیح گفته ... از آن گذرگاه عافیت که تنگ است ... او نشانم دهد بچه ها ... کی می شود که نشانم دهد و نترسم ...! نترسم ... نترسم ... نترسم ... دلم می خواهد نه برای شما ، بلکه برای کسانی که شبی در انتهای آن روزهای سیاه که هر لحظه اش هزار شب تاریک بود ، برای کسی که شبی در آن روزها که زشت ترین روزها عمرم بود و پر بود از تیره ترین کلام عالم ، پر بود از کینه ، به من مهر آموخت ، دلم می خواهد نه برای شما که برای همه بدها و خوبها بنویسم بچه ها ... من روزهای زیادی را با کینه زیسته ام ... روزهای زیادی را که حتی یک روزشان هم برای یک زندگی زیاد است ... من روزها با کینه زندگی کرده ام کبوتر و فاخته عزیز !!!! اما نه ... زندگی با کینه زندگی نیست ... تکرار هر روزه مرگ است ... تنفس بیمار مسلولی است که با هر نفسش مرگ را به درون می کشد ... تنفس بیماری که هر نفسش تمام زیر و بم دستگاه تنفسش را پنجه می کشد و از درون خفه اش می کند ... کبوتر و فاخته من روزهایی از حق زیستن محروم بوده ام ... پس بگذار مثل کلاس تئاتر برایتان داستانی تعریف کنم از شبی یا روزی که من میهمان غریبه هایی بوده ام و میزبانانی داشته ام ... کبوتر و فاخته که میزبان خوبی بودند ... خوب کبوتر ... خوب فاخته ... آن خوبی که شما می دانید معنایش چیست ... آن خوبی که هنوز هر وقت چشمانم را ببندم و لبانم را ، به من لبخند می زند و مثل دخترک کبریت فروش روشن می کند آن تاریکی ها را که هنوز تاریک تاریک تاریک است ... خیلی چیزها را نمی شود فراموش کرد کبوتر و فاخته ... خیلی چیزهای کوچک را نمی شود فراموش کرد ... این طوفانها هنوز همه چیز را از ما نگرفته اند ... هنوز چیزهایی برای ما مانده است ... خیال نکنید که آن حقیقی ترین هیچگاه مجال ظهور بر پست ترین وادی را خواهد یافت ... گمان مبرید که روزی این چشمهای رهگذر ، این چشمهای جستجوگر قانع توان راه یابی به آن گم شده را می یابند ... کبوتر و فاخته کلام حق کلامی نیست که این قدر راحت میان کوچه و بازار روان باشد ... حرف حق شنیدن سخت است و آتشین ... شما هر چه دارید در انتهای قلبتان پنهان کرده اید ... جایی ... جایی که هیچ کلمه ای به آنجا نخواهد رسید ... و هیچ کس نمی تواند با زور کلمه ای را در آنجا محصور کند ... جایی که هیچ دستی به آنجا راه نخواهد یافت ... دارایی تان را خوب نگاه دارید و از آن به خوبی محافظت کنید که هر چه طوفان ، هر چه باد ، هر چه موج بیاید شما چیزی از دست نخواهید داد ... آنچه ماندنی است خواهد ماند ... خواهد ماند ... خواهد ماند ... و در قلب همه بچه های گروه تئاتر جوان جز خوبی شما چیزی نمانده است... پاینده ، پیروز و موفق و مؤید باشید ... کبوتر و فاخته دو بازیگر خوب گروه ...
سرپرست گروه تئاتر جوان ضمن اظهار تأسف از زلزله آذربایجان گفت : همه هنرمندان باید خود را در غم بازماندگان این واقعه سهیم بدانند و هر کاری که می توانند از جان و دل انجام دهند . حتی بازتاب هنری این واقعه جانسوز نیز کمک بزرگی می تواند باشد تا حس انسان دوستانه انسانها را برانگیزد ...
تقدیم به بغضهای شکسته و نشکسته داغدیده های زلزله آذربایجان! احیا ملحفه را رویش کشید و گفت: «تا اذان بیدارم نکنید! نمیخواهم شب احیا خوابم بگیرد». حالا هم خیلی آرام گرد و خاک صورتش را پاک میکنم. می ترسم بیدار شود!
میهمانی افطار امروز همه بچهها مهمان مادربزرگ بودند.حتی نوههای شهرنشین هم دو ساعت زودتر از اذان خودشان را به روستا رسانده اند. میهمانها در حسرت شنیدن خوش آمدگویی مادربزرگ گریه میکنند!
افطار باز هم علی رغم منع دکترش روزه گرفته بود. چند ساعتی تا افطار باقی مانده بود که فشارش پایین افتاد و به اصرار عیالش پای سفره نشست. با چشمهای خیس لقمه اول را که برداشت، زلزله آمد و روزه اش کامل ماند! مسافر «این حاج آقا کیه؟ بچه همین روستا بود؟» «نه آقای مهندس! طلبه قم بود و برای تبلیغ به روستای ما آمده بود! نفس گرمی داشت!»
گاو مرد دست انداخت دور گردن گاو ماده و گریه اش گرفت. «گفتم صفیه نگران نباش، خدا بزرگه! بعد ماه رمضان گاو را می فروشم و جهیزیهات را جور میکنم!»
وام «این شب قدر آخری دعا کن وام جور بشه! این خونه گلی را می زنم زمین و با آهن میسازمش!» زن روی سجاده اش «انشاءالله»ی گفت و قرآنش را باز کرد. «اذا زلزلت الارض زلزالها...»
تولد زن دست روی شکمش کشیده و گفته بود: «اگر تو همین ماه به دنیا اومد نامش را میذاریم رمضان! باشه؟». پرستارها داد زدند: «نوزادش زندهست! زود ببریدش اتاق عمل!». مرد با خودش گفت: «نامش را می ذارم خداداد!».
در ادامه مطلب میتوانید ، تعدادی از عکس های این فاجعه را مشاهده نمایید.